آیا عکاسی هنر است؟
ما این سوال را بارها و بارها شنیدهایم که آیا عکاسی میتواند در ذات خود، هنر محسوب شود؟ و شاهد رساله و مقالههای زیادی در رد یا تایید این نظر هستیم. ایراد و استدلال نخست در رد این نظر این است که به نظر می رسد در عکاسی، یک پروسه مکانیکی قسمت عمدهای از کار را بر عهده دارد که عکاس قادر به افزودن چیزی، جز مقداری دستکاری در چاپ عکس، به آن نیست (و این هم در صورتی است که عکاس خود چاپ عکس را در تاریکخانهاش انجام دهد). برای مثال عکاسان جنگ جهانی دوم که آثار تامل برانگیزی هم خلق کردند، تنها لحظهها را شکار و فیلمها را برای ظهور و چاپ به لابراتوارهایی خارج از مهلکه ارسال میکردند و خود معمولاً تصور دقیقی از نتیجه کار- اگر نتیجهای وجود میداشت – نداشتند).
شاید از طریقی که در ادامه پی خواهم گرفت قادر به کمک به بعضی نتیجهگیریها در این بحث شوم. طی سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۷ بیش از شش ماه را با William Mortensen در Leguna Beach ، کالیفرنیا، گذراندم و فلسفه و تکنیک او را (که بیش از ۴۰ سال به هر دوی آنها در کارهایم به عنوان یک عکاس چهرهنگار وفادار ماندهام)، آموختم. آقای Mortensen تکنیکهای شخصی و خاص خودش را در نورپردازی سوژه، زمانبندی نوردهی و ظهور و چاپ فیلم داشت. او در هر یک از این مراحل در برابر گروه معروف F64 به ریاست آنسل آدامز قرار می گرفت که معتقد به عدم هر گونه دستکاری در ظهور و چاپ فیلم بود. به نظر میرسد چنین فلسفهای با استدلالی که ارائه میدهد، به خودی خود عکاسی را از جرگه هنر خارج میکند. گروه F64 آنقدر قدرت و نفوذ داشت که به مدت بیش از یک دهه Mortensen را به صورت مجازی از تاریخ عکاسی کنار گذاشت. Mortensen مفهوم «نور دادن برای سایهها و ظهور برای روشنیها ” را با تجربه بر عکس قضیه یعنی «نوردادن برای روشنیها و ظهور برای سایهها» تغییر داد. مفهوم قبلی، تکنیسینهای تاریکخانه را وادار میکرد با استفاده از تکنیک معروف “Pull” نگاتیو را به نقطه مشخصی از پروسه ظهور که توسط فاکتور شناخته شدهای به نام «گاما» تنظیم می شد، برسانند. این تغییر مختصر پیش از آنکه پروسه ظهور کامل شود، نگاتیو را از ادامه راه نگاه میداشت.
من نمیتوانم در مورد نتایجی که با استفاده از این روش و توسط ستارگان پرفروغی همچون گروه F64 که مطمئناً عکسهای باشکوهی خلق کرده اند (که برای همیشه باقی خواهند ماند)، بحث و استدلال کنم. اما میتوانم درباره مفهوم پایه و اساسی، حرفهایی بزنم. Mortensen می گفت: نگاتیو مانند «دوربین پیچیده» چشم انسان است که به اندازه کافی برای ضبط و انتقال تدریجی یک سوژه، دچار محدودیت و مضیقه است و بیشتر، سوژه را قاپ میزند و میدزدد تا آن را با تمام جزییات و حواشیاش نشان دهد. مفهوم پایه و قدیمی ارائه شده هم تنها همین کار را انجام میدهد. ایده Mortensen بر اساس مفهوم «نوردادن برای روشنیها و ظهور برای سایهها» منجر به ظهور کامل فیلم برای دستیابی به آنچه نامش را «۷- مشتق» (۷-Derivative) گذاشته بود، شد. او حتی برای اثبات نظریهاش فیلمی را به اندازه کافی در پروسه ظهور تحریک کرد تا کاملاً ظاهر شود. او به جای ۵ دقیقه، نگاتیو را حدود یک تا یک و نیم ساعت یا تا قبل از آنکه نگاتیو آسیب ببیند و لکهدار شود، در “Developer” نگه داشت. همه چیز بخوبی با یک نگاتیو کاملاً ظهور یافته به پایان رسید. تنها کمی کار بر روی کاغذ باقی مانده بود تا عکسی عالی از سفید سفید تا سیاه سیاه به دست آید. من این کار را بارها انجام دادهام، ظهور یک تا یک و نیم ساعته، بدون هیچ اثر نامناسبی بر روی نگاتیو.
به موضوع اصلی برگردیم. این درگیری عکاس برای ارائه یک عکس، مسیری طولانی است که عکاسی را در زمره هنر قرار میدهد. اما به یک چیز دیگر نیز نیاز هست که Mortensen بخوبی از پس آن نیز بر آمده است. مدتها پیش از آن که او وارد عکاسی شود در نیویورک با هنرمندانی از جمله Bridgeman، Henri و Bellows مشغول تحصیل بود و طی یک سال در یونان از بسیاری جاها نقاشی کرد. پس از بازگشت به Salt Lake City به تدریس در کلاسهای هنر دبیرستان قدیمی خود پرداخت. من تعدادی از کارهای رنگ و روغن او را در Laguna Beach دیدم، کارهای بسیار با ارزشی بودند. مسئله این است که او یک هنرمند مسلم بود و آن استعداد و سرشت را با خود به عکاسی آورده بود.
من هیچ عکاس دیگری را سراغ ندارم که پرترههایی با کیفیت آثار Mortensen ارائه کرده باشد. احساس من این است که یادگیری اغلب هنرمندان از طریق منابع یکسانی بوده و در نتیجه کارهای آنها هم شبیه به هم و یکسان به نظر میرسد. به نظر من، هر چند آنها تکنیسینهای خوبی محسوب می شوند، اما فاقد آن بارقه هنرمندی هستند و آن بارقه خصوصیتی است که فرد با آن متولد میشود و آموختنی نیست. هر چند مطالعه عمیق و دقیق تاریخ هنر و آثار هنرمندان متقدم و موفق، به بهبود درک افراد از هنر و ارتقای کیفیت آثار آنها کمک میکند.
من به عکسهای بسیاری توجه کردهام و مجلهها و کتابهای متعددی را ورق زدهام و در آنها آثاری را دیدهام که بیشتر آنها را تکنیسینها و نه هنرمندان تهیه و عرضه کردهاند. یک مثال: Mortensen برای کمک به داوری در یک نمایشگاه عکس در Santa Ana دعوت شده بود، یکی از معدود دفعاتی که از خانه و استودیواش در Laguna Beach دور شده بود. او به قانون Schnitt ریاضیدان آلمانی، که میگفت باید نسبت A به B برابر با نسبت B به A-B باشد (افقی و عمودی) در ترکیببندی عکس معتقد بود و در میان عکسها به دنبال تصاویری بود که بیشتر با این قانون مطابقت کنند. چند تایی از عکسهایی که قانون Schnitt در آنها بیشتر رعایت شده بود، توجه او را به خود جلب کردند، آنها را جدا و برای مقایسه و بررسی بیشتر به دیوار تکیه داد. بقیه داوران گیج شده بودند، بیشتر انتخابهای آنها در میان عکسهایی که Mortensen انتخاب و جدا کرده بود، نبودند.
او توضیح داد که اگر یک عکس چاپ شده، کمپوزیسیون خوبی نداشته باشد، هر چقدر هم که خوب گرفته و چاپ شده باشد، این مسئله مهم نیست و دستورالعمل Schnitt ، بسادگی یک پرینت با کمپوزیسیون خوب را از پرینتی که فاقد آن است مشخص و معین میکند. باقی داوران سرانجام با Mortensen موافقت کردند و نهایتاً جایزه به عکسی که او انتخاب کرده بود، تعلق گرفت. من در مورد عکاسانی که آثارشان را به طور معمول عرضه میکنند، نظری ندارم، اما در مورد آنهایی که سعی میکنند کارهای متوسطی را که به لحاظ تکنیکی، عالی اما فاقد کیفیت حقیقی هنری هستند، به مثابه هنر قلمداد کنند، نظراتی دارم. مدتهاست که از من برای داوری در نمایشگاهها و مسابقههای عکاسی دعوت نمیشود، زیرا همه میدانند که من عکسهای رنگی را که مشخص است توسط خود عکاس چاپ نشده اند، قبول ندارم و رد می کنم. بیشتر عکاسان چاپهای رنگیشان را به لابراتوارهایی میدهند که از تجهیزات گران قیمت استفاده میکنند.
برای آن که عکاسی جایگاه خودش را در هنر داشته باشد، باید به دست هنرمندان برجسته و عکاسان خبره به لحاظ فنی، اعتلا یابد. بسیاری از عکاسان تکنیکی، کارهای درخشانی در زمینه ثبت و ضبط آنچه جهان دارد، ارائه میدهند، اما تنها «عکاسان هنرمند» قادر به حفظ جایگاه عکاسی در سالنهای هنری و کلکسیونها هستند.